loading...
اس ام اس
آخرین ارسال های انجمن
امیر بازدید : 616 چهارشنبه 24 آبان 1391 نظرات (0)

 متن درباره حضرت عباس برای محرم91

 متن درباره حضرت عباس برای محرم91

مفهوم بلند آفتابى عباس
از گریه کودکان کبابى عباس
از تشنگیت فرات دلخون گردید
والله که آبروى آبى عباس

 

.

.

.

 

تا تو بودی خیمه ها آرام بود
دشمنم در کربلا نا کام بود
تا تو بودی من پناهی داشتم
با وجود تو سپاهی داشتم
تا تو بودی خیمه ها پاینده بود
اصغر شش ماهه من زنده بود
تا توبودی خیمه ها غارت نشد
بعد تو کس حافظ یارت نشد
تا تو بودی چه ره ها نیلی نبود
دستها آماده سیلی نبود
تا تو بودی دست زینب باز بود…
بودنت بهر حرم اعجاز بود
تا که مشکت پاره و بی آب
دشمن بر کینه ات شاداب شد

.

.

.

بیا که کشتیت ای نوح در گل افتاده
زراه لطف قدم نه دمی ببالینم
که سخت کار من اینجا به مشگل افتاده
زشوق اینکه رسد موجی از محبت تو
دلم چوگوهر خونین بسا حل افتاده
بدآنطریق که جان میدمند بر ابدان
محبت تو پریروی در دل افتاده
به مجلسم چونهی پا بهوش باش ایگل
که مست نرگس چشمت به محفل افتاده
به ناب خرمن زلفت دلم گرفته مکان
خبر دهید که آتش به حاصل افتاده
به چشم منتظرم تبر خورده صد افسوس
برای دیدنت این خار حائل افتاده
چنانکه پای درختان حسان ثمر ریزد
دو دست پور علی در مقابل افتاده

.

.

.

مـیـان هــمهمـــه تیــری پــریــد آهسته
و از نـــگاه تـــری خــون چکیــد آهسته
وآب دســت بـه دامــان مــاه صحرا شـد
همین که مشک گــریبان دریــد آهسـته
نـگاه مشــک گـریـزان به خیمه ها افتاد
وآب زیـــر لــب آهــی کشــید آهســته
غبار و شیهه‌ی اسبان کمان و تیغ دغا
نســیـم، زیــر علـم، می‌خزید آهسـته
سـوار، خـم شد واز اسب، به زیر افتاد
بـــه‌روی خــــاک بـــلــا آرمــید آهسته
و در میــان هیـاهوی اسـب‌ها، آن مرد
صدای ناله‌ی زهرا (س)، شنید آهسته
و بـــر جنــــازه‌ی او آفــتــاب را دیــــدم
که زیــر بار غمش می خمید ، آهسته
و در جــواب شــهیدان که منتظر بودند
ســتــون خیمــه‌ی او را کشید آهسته

.

.

.

چشمم از اشک پر و مشک من از آب تهی است
جگرم غرقه به خون و تنم از تاب تهی است
دل من میبرد آبی که از این مشک چکد
کشتی ام غرقه به آبی که زگرداب تهی است
به روی اسب قیامم به روی خاک سجود
این نماز ره عشق است زآداب تهی است
دست و مشک و علمم لازمه هر سقاست
دست عباس تو از این همه اسباب تهی است
مشک هم اشک به بی دستی من میریزد
بی سبب نیست اگر مشک من از آب تهی است

.

.

.

چونکه نوبت بر بنى هاشم رسید
ساخت ساز جنگ عباس رشید
محرم سر و علمدار حسین
در وفادارى علم در نشاتین
در صباحت ، ثالث خورشید و ماه
روز خصم از بیم ان چون شب سیاه
در شجاعت یادگار مرتضى
داده بر حکم قضا دست رض
خواست در جنگ عدو رخصت ز شاه
گفت شاهش کاى علمدار سپاه
چون علم گردد نگون در کار زار
کار لشگر باید از وى انفطار
گفت تنگ است اى شه خوبان دلم
زندگى باشد از این پس مشکلم
زین قفس برهان من دلگیر ر
تابه کى زنجیر باید شیر را؟!
گفت شه چون نیست زین کارت گزیر
این ز پا افتادگان را دست گیر!
جنگ و کین بگذار و آبى کن طلب
بهر این افسردگان خشک لب

.

.

.

 

پر کرد مشک و پس کفى از آب بر گرفت
مى خواست تا که نوشد از آن آب خوشگوار
آمد به یادش از جگر تشنه حسین علیه السلام
چون اشک خویش ریخت ز کف آب خوشگوار
شد با لبان تشنه ز آب روان بیرون
دل پر ز جوش و مشک به دوش آن بزرگوار
کردند جمله حمله بر آن شبل مرتضى
یک شیر در میانه گرگان بى شمار!
یک تن کسى ندیده چندین هزار تیر
یک گل کسى ندیده چندین هزار خار!
والله ان قطعتم یمینى
انى احامى اءبدا عن دینى
و عن امام صادق الیقین
نجل النبى الطاهر الاءمین
بنى صدق جائنان بالدین
مصدقا بالواحد الاءمین
چو دست راست جداشد ز پیکر عباس
گریست عرش به حال برادر عباس
شکست پشت رسول از شکسته بازویش و
خمید قد على چون هلال ابرویش
جهان به دیده مظلوم کربلا شب شد
سپهر گفت اسیرى نصیب زینب شد>>
<< یا نفس لا تخشى من الکفار
و اءبشرى برحمة الجبار
مع البنى سید المختار
مع جملة السادات و الاءطهار
قد قطعوا ببغیهم یسارى
فاءصلهم یا رب حر النار
الا اى پیک معراج سعادت
هماى رفرف اوج سعادت
کنون کز دست من افتاده شمشیر
ز هر سو بسته بر من راه تدبیر
شتابى کن که وقت همت توست
گذشت از من ، زمان خدمت توست
خلاصم کن از این انبوه لشگر
رسانم از وفا نزد برادر
سکینه منتظر از بهر آب است
ز سوز تشنگى بى صبر و تاب است
و باءن الاءنکسار فى جبینه
فانکدب الجبال من حنینه
کافل اءهله و ساقى صبیته
و حامل اللواء بعالى همته
و کیف لا و هو جمال بهجته
و فى محیاه سرور مهجته

.

.

.

 

گفت : سمعا اى امیر انس و جان
گر چه باشد قطره آبى به جان
شد به سوى آب تازان با شتاب
زد سمند باد پیما را در آب
بى محابا جرعه اى در کف گرفت
چون به خویش آمد دمى گرفت اى شگفت
تشنه لب در خیمه سبط مصطفى
آب نوشم ؟! من زهى شرط وف
زاده شیر خدا با مشک آب
خشک لب از آب زد بیرون رکاب
یا نفس ، من بعد الحسین هونى !
و بعده لا کنت اءن تکونى !
هذا الحسین وارد المنون
و تشربین بارد المعین ؟!
هیهات ! ما هذا فعال دینى
و لا فعال صادق الیقین
آمد به یادش از لب خشک برادرش
شد غیرت فرات دو چشم ز خون ترش
گفتا نخورده آب گلستان حیدرى
دارى تو میل آب ؟ کجا شد برادرى ؟!
تشنه است آن نو گل باغ فتوت است
لب تر مکن ز آب که دور از مروت است

.

.

.

امام حسین علیه السلام بر بالین برادر

اى کشته راه داور من
اى پشت و پناه لشگر من
اى نور دو دیده تر من
عباس جوان ، برادر من
برخیز که من غریب و زارم
بى مونس و یار غمگسارم
برخیز گذر به خیمه ها کن
غمخوارى آل مصطفى کن
بر وعده خویشتن وفا کن
عباس جوان ، برادر من
دیدى که فلک به ما چه ها کرد؟
ما را به غم تو مبتلى کرد
کى دست ترا ز تن جدا کرد
عباس جوان برادر من
گفتم که در این جهان فانى
شاید که تو بعد من بمانى
زینب به سوى وطن رسانى
تعدیتم یا شر قوم ببغیکم
“میرزا محمد تقى تبریزى”

.

.

.

سوغات تو از علقمه آیا بخورد تیر ؟
یک مشک پر از حسرت لبها بخورد تیر ؟

با دست رشیدت که در آغوش کشیدیش
این آرزوی توست مبادا بخورد تیر

تا چند قدم مانده به بی تابی طفلی
تو آمدی و آمدی … اما بخورد تیر

حالا که به این خیمه تشنه نرسیدی
تو خواسته ای آن قد و بالا بخورد تیر

تو خواسته ای دست ترت را که بیفتد …
چشمی که رسیده است به دریا بخورد تیر

تو خواسته ای حال که آبی نرساندی
سرتا سر شرمندگی ات را بخورد تیر

تو خواسته ای تا همه دار و ندارت
پیش قدم حضرت زهرا بخورد تیر
“علیرضا لک”

.

.

.

هنوز نام تو در دفتر زمان جـــاری اســت
و خون غیرت تو در رگ جهان جاری است
هنــوز هـــم تو امید ـــید وارانـــی
زلال نام تو در بغض کودکــــان جاری است
چه دست بود فشاندی به آبها که هنـــوز
حد یث عزت نــفس تودر زبـان جاری ا ست
و از دو دست تو دشت وفــا وغیـــــرت را
د و رود پای گرفته است وهمچـنان جاری است
مگر نگاه تو د نبال مشــگ می گـــرد
که رود اشگ زهر دیده بی امان جــاری است
وفا بقامت تو قـــــد ر خویش را ســـنجید
که با وفایی تو مثل بیکران جــاری است
واوج آبی نامـــت شبیه معـجزه هســــت
که بر مناره آ فاق چون اذان جاری است
هنوز هـــم شفـــق آلود تســت چشم افـــق
پیام سرخ تو در متن آسمان جاری است
سفیــــنه تــــو کنـــار فــرات یاس آ لود
به خون نشسته و در بحر أرمان جـاری اســــت
به پای بوسی دستان آسمانی تو
هزار رود فرات از نهاد جان جاری است>

<قســم به حرمت آن بــازوان قاطــــع تو
که د جله د جله مرام تو در زمان جاری است
تو آب را بــه تمـــنای تشنـــگی بــرد ی
که در مرام تو زخم از پی سنان جاری است

سلام بر تو و دستان پر سخاوت تــــو
ســـلام بــر ادب و غیرت و نجابت تـــو
ســـلام بر قـــــلم بازوان خــونــینــت
که قطعـه قطعـه شــد از بهر قاطعیـت تـو

.

.

.

 

سلا م بر عرق شـرم گـــونه ماهــــت
که قطره قطره چکید از جبین عصمت تـــو
سلام بر شرف و مشی ومشق و میثـــاقــت
ســلام بـر دل لبریــــز از ولایت تـــو
چقدر نــام تو همرنگ جـــانفشـانیهــاسـت
سـلام بــر تو و آییـن استـقا مت تـــو
سلام بر صدف سینه گهر خیـــــزت
سلام بر سعه صــد ر بی نها یـــت تــــو
به روز حادثـه بودی پنـــــــاه آل الله
شکست قامـت شاه از غــــم شهادت تـــو
کشم چگونه غمت را به رشــــته تحریر
که شرحه شرحه قلم شد زشرح محنت تـــو

ارسال نظر برای این مطلب

کد امنیتی رفرش
اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • آمار سایت
  • کل مطالب : 2721
  • کل نظرات : 473
  • افراد آنلاین : 10
  • تعداد اعضا : 2762
  • آی پی امروز : 338
  • آی پی دیروز : 239
  • بازدید امروز : 1,256
  • باردید دیروز : 3,220
  • گوگل امروز : 6
  • گوگل دیروز : 3
  • بازدید هفته : 4,476
  • بازدید ماه : 24,569
  • بازدید سال : 184,893
  • بازدید کلی : 11,896,788
  • test